آرميتاآرميتا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره

ارمیتــــــــــــــــــــا الهــــــــــــــــه پــــــــــــــــــــاکـــــــــی

يه خبر خوب

خوشكل ماماني اون گوشواره بود كه روز عروسيمون گمش كرده بودم پيدا شد.توي خونه مامان جون اينا افتاده بود زير تخت. چطوري از اونجا سر دراورده  رو نميدونم فقط خوشحالم كه پيدا شد.اخه سرويس طلاي عروسيمون بود ديگه خيلي دوسش داشتم.   دست مامانم درد نكنه كه پيداش كرد. راستي 51 روز ديگه سال جديد شروع ميشه.عروسيه خاله الهامم 4 روز بعد از عيده يعني 4فروردين. ديگه بايد برم ماماني.ميخوام واسه ناهار ماكاروني درست كنم. ...
22 فروردين 1392

حرفای مامانی

  عزیزم خیلی دلم برات تنگ شده.الان داره بارون میاد منم پتو رو انداختم روی پام اخه هوا سرده امروز.  بابایی ام از صبح تا ظهر دنبال کاراش بوده.ناهارشو خورد خسته بود خوابید. خوشکلم خیلی دلم هواتو کرده.دلم میخواست الان پیشم بودی قربونت برم. امروز درست ٦ ماه و ٢٣ روز از ازدواج منو بابایی میگذره. خیلی اون روزو دوست داشتم.هیچوقت فراموشش نمیکنم. اصلا  نمیدونستم که روز عروسیم بهترین روز زندگیمه اخه هر عروس و دامادی رو که تا حالا دیده بودم روز عروسی شون اخمو بودن به هر دلیلی ولی منو بابایی با وجود اینکه دلیل واسه ناراحت شدنمون پیش اومد اصلا نذاشتیم روزمون خراب شه .م...
22 فروردين 1392

مامان حواس پرت

عزيزم ديشب با بابايي و خاله و خاله الهام رفتيم نمايشگاه بعد از اونور اومديم خونه كه با همديگه يه لازانياي خوشمزه درست كنيم . همه چيزارو اماده كرديم بعد من يه خورده پنير از فريزر اوردم بيرون. لازانيارو درستش كرديم گذاشتم توي مايكروفر. ده ديقه شد پنيره اب نشد 20 ديقه شد اب نشد.بابايي از اولش ميگفت اين پنير پيتزا نيست منم  كه مطمين بودم پنير ديگه اي نداريم ميگفتم هست. بالاخره بابايي داخل فريزر پنير پيتزاي واقعي رو پيدا كرد . بعدم يادش اومد كه اون پنيرو مامان جون درست كرده بوده با اين شيراي پاستوريزه بابايي ام گذاشته بوده توي فريزر. منم كه ...
22 فروردين 1392

ولنتاين

  عزيزدلم امروز روز ولنتاينه.يعني روز عشاق.اين روزو به همه عاشقا تبريك ميگم.   به خودمم تبريك ميگم اخه منم عاشق محمدم هستم.   از همين جام به عشقم ميگم كه:   دوستت دارم خيلي زيييييييييييييييييييييياد   بابايي دوتا جاشمعي واسم گرفته كه يه كم شبيه اين عكسه.من هنوز چيزي نگرفتم   واسش.امروز ميخوام با خاله الهام برم كه لباس حنابندونشو بگيره  واسه بابايي يه چيزي ميگيرم.   ديگه بايد برم حاضر شم .فعلا...   بووووووووووووووووووووووس   ...
22 فروردين 1392

نامزدي عمه فاطمه

  سلام عزیزم یه چند روز میشه که واست چیزی ننوشتم . نه اینکه به یادت نیستما ولی اخه نمیدونم چی باید بنویسم. دلم میخواد هر چه زودتر بیای پیشم که خاطرات تو رو بنویسم. راستی یه چیزی رو یادم نبود بهت بگم.   عمه فاطمه قراره نامزدی کنه.یه ١٢ روز قبل مامان بابای فاطمه یعنی زن دایی احمد اومدن خونه باباجون واسه مجید از عمه فاطمه خواستگاری کردن. باباجونم چون کاملا اونا رو میشناخت موافقت کرد البته با نظر عمه فاطمه.چند روز بعدم رفتن ازمایش خون و نتیجشو که مثبت بود گرفتن. اما هنوز نامزد نیستن اخه همون شب خواستگاری خواهر شوهر عمه نرجس فوت کرد واسه همینم بقیه مراسم...
22 فروردين 1392

سفره هفت سين من وبابايي

ماماني امروز هوا خيلي خوبه چون نزديكاي عيده ديگه.منم كه عاشق عيدم. عيد امسال واسه اينكه منو بابايي اولين ساله كه ازدواج كرديم مامان جون اينا برامون سفره هفت سين رو ميارن. چند روز قبل با خاله الهام و مامان جون رفتيم وسايلشو خريديم فكر كنم خيلي خوشكل شه   البته اگه اوني توي فكرمه از اب دربياد. خوشكلم سال 91 سال نهنگه. منم ميخوام سفره هفت سينمون دريايي باشه تور ماهيشو خودم و بابايي درستش كرديم خيلي خوشكل شده. هر روز ميارمش وسايلي رو كه خريدم ميچينم داخلش بابايي رو عصبي كردم ديگه.ميگه از بس اوردي پهن كردي جمع كردي خرابش كردي منم ديگه بهت كمك نميكنم كه درستش كن...
22 فروردين 1392

ماماني بالاخره كوكو درست كردنو ياد گرفت.

بالاخره تونستم کوکوی سیب زمینی درست کنم.هر بار که درست میکردم یه عیب داشت الان   دیگه خوبه یه بار خیلی خشک شد یه بار دیگه سیب زمینی رو اب پزش کردم بعد که شد کوکو خیلی بد بود اما این یکی  بالاخره خوب شد.یه کمم ابتکار به خرج دادم که طعمش بهتر شه مثلا یه کم تره جعفری ریختم داخلش با تو تا قاشق کوچولو زیره.طعم زیره کمه ولی خوبه. فردا عمه ميخواد از مكه برگرده.الان زهرا زنگ زد كه دعودتمون كنه منم گفتم ميايم استقبالشون اما واسه ناهار نميمونيم. (به دلايل زيادي)   كم كم بابايي پيداش ميشه   دوستت دارم كوچولوي خودم. ...
22 فروردين 1392

كاراي امروز مامان

سلام ماماني .خوبي عزيزم؟ امروز عصر با مامان جون و خاله الهام رفتيم خونه دايي كامران كه با كمك زن دايي اون سبدايي رو كه واسه   هفت سين گرفته بودمو با هميدگه تزيينشون كنيم. خيلي خوشكل شدن . زن دايي محبوبه سليقه خوبي داره واسه اين كارا. كارمون كه تموم شد شام خورديم .غذاي مورد علاقه منو بابايي قورمه سبزي تازه واسه ناهار خودمم قورمه سبزي درست كرده بودم ولي هر چند بار كه بخورم سير نميشم ازش.   راستي امروز تولد عمه فاطمه بود.الانم نامزد ايندش پايينه يعني خونه مامان جون.واسش كادو اورده. من كه از قبل كادوهاشو ديدم.اخه زن داداشم...
22 فروردين 1392

ماماني سرش شلوغه

سلام خوشكلم.خوبي قربونت برم؟ ميدونم كه چند روزه چيزي واست ننوشتم اخه اين روزا كارم زياد شده.يا خونه نيستم يا وقتي ام هستم همش توي اين فكرم كه سفره هفت سينمونو با ايده هاي جديد خوشكلتر درسش كنم.   خوشكلم ناراحت نشيا امروز فاطمه دختر عموي باباجون(باباي من) كه دوست صميميه مامانيه ميخواد واسه ناهار بياد خونوم منم هيچكدوم از كارامو هنوز انجام ندادم. دلم زيادي برات تنگ شده بود اومدم كه واست بنويسم بعد كارامو كنم.   راستي بابايي اين روزا همه فكرش پيش اين اكواريومه ميخواد درست كنه.   چند روز ديگه بيشتر تا عيد نمونده ها.بعدشم نوبت اومدن تو خوشكل...
22 فروردين 1392